جدول جو
جدول جو

معنی درهم رفتن - جستجوی لغت در جدول جو

درهم رفتن
(دَ / دِ فُ کَ دَ)
داخل هم شدن، متفکر شدن، بخشم رفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از در رفتن
تصویر در رفتن
گریختن، فرار کردن، گسیختن، گسیخته شدن، داخل شدن، به درون رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
بتأنی، به آهستگی، بنرمی رفتن. رهو
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ)
نوعی سکندری خوردن اسب است. از نوک سم لغزیدن
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ گَ دی دَ)
آغشته کردن. مخلوط کردن. ممزوج ساختن
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ دَ دَ)
گرد هم آوردن: خزائن و دفائن خویش درهم بست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 262). رخت و بند که داشت درهم بست وراه بخارا پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 289)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
تند رفتن. سریع رفتن:
برفت گرم و به دستور گفت کز پی من
تو لشکر و بنه را رهنمای باش و بیار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ / مِ کَ دَ)
ملایم رفتن. آهسته رفتن. (ناظم الاطباء). به آهستگی رفتن. بی شتاب رفتن. به تأنی رفتن. به آرامی رفتن. آرام رفتن. (یادداشت مؤلف). دف ّ. دب ّ. دجیج. دججان. تهواد. تهوید. تهادی. ذمل. ذمول. ذمیل. ذملان. تعاطف. تدبیب. کتکته. (منتهی الارب). دبیب. (از ترجمان القرآن) (از منتهی الارب). رهو. (دهار). کتف. همیم. (تاج المصادر بیهقی) :
همی رفت نرم از بر خاک گرم
دو دیده پر از آب کرده ز شرم.
فردوسی.
، شادمانه رفتن. (ناظم الاطباء). خرامان رفتن:
سمن بوی خوبان با ناز و شرم
همه پیش کسری برفتند نرم.
فردوسی.
، هموار رفتن ستور
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
بسته شدن و التیام زخم، یا بسته شدن شکاف زمین و جز آن. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
باران آمد، ترک ها هم رفت، کنایه از کسی است که ثروتمند شود و عیب های او را بپوشاند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درهم بستن
تصویر درهم بستن
گردهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرم رفتن
تصویر گرم رفتن
تند رفتن تیز شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در رفتن
تصویر در رفتن
فرار کردن
فرهنگ لغت هوشیار